پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ , 28 Mar 2024
تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۳۲
کد مطلب : 13852
طی روزهای 24 اردیبهشت تا 31 اردیبهشت فرصتی دست داد تا همراه دوستان سفری به گرجستان داشته باشم. حس من به سمت رابطه ایران و گرجستان دوره صفوی بود. آنچه را دیدم در این یادداشت ها آورده ام. امیدوارم سودمند باشد.

روز جمعه 24 اردیبهشت 95 ساعت نه و نیم شب از فرودگاه امام خمینی به سوی تفلیس پرواز کردیم. حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا در فرودگاه تفلیس فرود آمدیم. در فرودگاه تهران، دوستانی که بودیم عبارت بودند از آقایان مهدوی راد، معراجی، مهریزی، عابدی و کاتبی. آقای فاضل کدکنی هم بودند که متاسفانه فراموش کرده بودند پاسپورت بیاوردند و به اجبار بازگشتند. من با لباس غیر روحانی آمدم. یک لحظه متوجه شدم عبا همراهم نیست. ایشان سخاوتمندانه عبایشان را به بنده دادند وبا تاکسی رفتند. ورود ما به فرودگاه تفلیس با بد نشستن هواپیما همراه بود. لدی الورود جناب آقای حجت الاسلام دهسرخی که مسوول آل البیت ع در اینجاست، به استقبال آمدند. در کنار در خروج، دو نفر به هر ایرانی یک انجیل فارسی هدیه می دادند. دوستان گفتند که اینها بابتیست هستند که فرقه ای است که عمدتا در امریکا فعال است. طبعا ارتدوکس ها تبلیغات دینی ندارند. آقای دهسرخی گفتند: قبلا همراهش یک بطری مشروب ناب هم می دادند! از فرودگاه بیرون آمده، پس از عبور از یک خیابان فرعی وارد خیابان جورج بوش شدیم. نیم ساعتی در راه بودیم تا به موسسه آل البیت (ع) رسیدم. ساختمانی که حدودا شانزده سال قبل ساخته شده است. البته در تفلیس شیعیان اندکی هستند و بیشتر در شهر مارنئولی اند اما دوستان ما ترجیح داده اند مرکزیت آنها در تفلیس ساخته شود. حضرت آقای شهرستانی همراه تعدادی از دوستان، سه روز قبل آمده بودند تا مسجد امام حسین ع و درمانگاه آن را افتتاح کنند اما ما به دلیل نمایشگاه کتاب تهران ماندیم و سه روز دیرتر به آنان پیوستیم. آن شب همه جمع شده و یک ساعتی گفتگو شده برنامه سفر روز بعد توضیح داده شد. این سفر به باطومی (باتومی) خواهد بود تا با علمای اهل سنت آن دیار دیداری صورت گیرد.

امروز که ما البته نبودیم، ایشان با رئیس ارتدوکس ها (پاتریاک ایلیای دوم) که به ایلیا نامبردار است، ملاقات کرده اند. صحبت این بود که این شخص نفوذ زیادی در اینجا دارد و گفتند که حتی رئیس جمهور و سایر مقامات وقتی نزد ایشان می روند، زانو زده و دست او را می بوسند اینجا آژانس دینی نقش اداره امور دینی را داشته و بودجه مالی ادیان در اختیار اوست. نام رئیس فعلی آن زازا واشاخمادزه است که به خاطر همکاری هایش مورد احترام حضرت آقای شهرستانی هم بود و در صحبتها معمولا از ایشان تشکر می کردند. گفتند چند ماه دیگر قرار است آژانس به یک وزارت خانه تبدیل شود.  جمهوری آذربایجان و ترکیه در اینجا نفوذ دارند و فعالیت در اینجا از سوی ددولت در این سمت و سو است که به شیعیان توجه بیشتری شود تا تعادل برقرار شود. اینجا شیعیان را آذری و سنیان را ترک می گویند. شیعیان همزمان مورد حمایت مالی جمهوری آذربایجان هم هستند و این به دلیل آذری بودن آنهاست.
صبح روز شنبه 25 اردیبهشت بعد از صرف صبحانه، قرار بود دیداری از معبد ایزدی های گرجستان داشته باشیم. روش آقای شهرستانی این است که در این سفر از همه گروه ها دیدار دارند. ساعت هشت صبح رفتیم. روحانی آنها، الواحی را که به دیوار آنجا زده بودند توضیح می داد. گاهی تعابیر فارسی هم بکار رفته بود.. آقای شهرستانی هم تابلویی که حاوی تصویر طاووس بود به او هدیه داد.
راه را به سمت شهر آخالجی خه ادامه دادیم. در آنجا نایب ایلیا حضور دارد که او هم مردی ارتدوکس است. قبل از آن اشاره کنم برخلاف انتظارم، تفلیس شهر بسیار فقیری به نظر آمد و به علاوه خانه های کهنه و کوچه های کاملا معمولی، بسیاری از خانه ها خالی است. من فکر می کردم وضع بهتر از این باشد. هر کجا رفتیم اوضاع از همین قرار بود. ساختمان های عصر کمونیستی بسیار فرسوده شده اما هزاران نفر در آنها زندگی می کنند. ساختمانی که مشابه آنها را در ترکمنستان و ازبکستان هم می شد دید. اخیرا چینی ها آمده اند و ساختمان هایی ساخته اند که تا ده سال آینده حکم همان ساختمان های روسی را خواهد داشت.
از کنار سد تفلیس رد شدیم که دریاچه بسیار بزرگ و زیبا و می گفتند اطرافش محل تفریح است. اصولا گرجستان مشکل آب ندارد و آب هایی که در جایی جمع می شود بر زیبایی خدادادی طبیعت گرجستان می افزاید. این آب سد تفلیس هم همین طور بود. اینجا به عنوان کمک آب خوراکی آماده شده است. گفتند تبلیسی (از تبیلی) به معنای آب گرم است و داستانی دارند که پادشاهی با باز شکاری به شکار رفته بود و در جایی فرود آمد که محل آب گرم بود و این شهر بنا شد. آب گردم در محله قدیمی تفلیس هست و الان به صورت حماماتی شبیه سرعین مورد استفاده است.
از راننده که ترک آذری بود در باره شاه عباس پرسیدم. می گفت مسجدی داشته که در رودخانه کر افتاده است. راننده افزود که مردم دید خوبی به شاه عباس ندارند و می گویند هزاران زن و دختر را از اینجا به ایران برده است! البته گفت که گرجی ها از عثمانی ها و عربها و روسها و ایرانی ها هیچ کدام دل خوشی ندارند. آنها می گویندحالا هم که خارجی ها می آیند اهدافی دارند. در واقع به آنها بدبین هستند و می گویند اینها آمده که تا همان کارها را تکرار کنند. خوب یک قوم کوچک در میان سه دولت بزرگ ایران و عثمانی و روس سرنوشتی غیر از این نمی تواند داشته باشد! هرچند این به معنای درستی کارهای آنها نیست اما سیاست مگر درست و نادرست می شناسد؟
آب رود کر که پایین می رود برخی از ستونهای مسجد شاه عباس آشکار می شود. عکس مسجد را که زمان شوروی خرب کرده اند در پایان این یادداشت گذاشته ام. (این را عرض کنم که رودخانه کر را در اینجا متکواری می گویند. منشأ و بخشی از مسیر در ترکیه (184 کیلومتر) است. سپس گرجستان (435 کیلومتر) و در نهایت از آذربایجان (906 کیلومتر) عبور کرده و به خزر می ریزد. )
در مسیری به سمت آخالجی خه، از شهر گَوری گذشتیم که راننده گفت اینها شهر محل تولد استالین است و خانه او الان موزه است. شهر آخالچی خه به معنای ینی قلعه یا قلعه نو است. قرار بود با جانشین ایلیا اسقف مسیحیان گرجستان که در آن شهر است دیدار داشته باشیم. شهری است بسیار قدیمی که در مسیحیت هم جایگاه ویژه ای دارد. شهر هم به نام همان قلعه نامیده می شود که در نقطه ای مرتفع قرار داشت. خانه او هم کنار آن بود در قلعه هم مجموعه ای از خانه ها و کلیسا بوده است.
ابتدا به دیدار جانشین ایلیا رفتیم و تعارف ها روابط متقابل انجام شد و حاج آقا تاکید کردند که ما خواستار آرامش و الفت میان گروه های مختلف هستیم و باید علیه افراطی ها متحد باشیم. سپس به قلعه آمدیم ساعتی بازدید کردیم. همانجا رستورانی بود که ناهار را صرف کرده و مسیر را بازگشتیم تا نقطه ای در 75 کیلومتری که مسیر را به سمت باطومی تغییر دادیم.
در داخل قلعه، عثمانی ها کلیسایی را مسجد کرده بودند که حالا به صورت موزه درآمده است. امری که در باره تعدادی زیادی از مساجد قدیمی استانبول هم صدق می کند. این منطقه دست عثمانی ها بوده است. در واقع، بخش غربی گرجستان در اختیار عثمانی ها و بخش شرقی در اختیار صفویه ها بوده و نبردهای دو دولت از آذربایجان به اینجا کشیده شده بود که شرح آن در منابع صفوی به تفصیل آمده است. راننده ما طلبه ای با نام جیحون بود که کم حرف بود و امکان استفاده از او نبود. پرسیدم چه قدر شیعه یعنی ترک آذری شیعه در گرجستان هست. تلفن زد و جواب داد بین 250 تا 300 هزار نفر. پرسیدم آیا گرجی ها و آذری ها ازدواج می کنند. پاسخش منفی بود و گفت بسیار بسیار کم.

اشاره کردم که این چهار پنج میلیون گرجی زبان و خط خاص خود را دارند و طبعا سخت گرفتار محدودیت هستند. همه جا الفبای گرجی را می دیدم. تعجب است که زبان محدودی مانند گرجی الفبا دارد اما ترکها با این فراوانی الفبای ثابتی نداشته و ندارند و هربار از الفبای دیگران استفاده کرده اند. چنان که گفتم آذری ها شیعه هستند و در حال حاضر دو مدرسه علمیه به نام امام رضا (ع) و رسول اکرم (ص) برای طلبه های آذری گرجستانی هست که بیش از یک صد طلبه دارد. مدرسه ای هم به نام حضرت زهرا (س) برای خواهران طلبه هست.
فاصله میان تفلیس و باطومی 380 کیلومتر است که البته ما به دلیل رفتن به ینی قلعه و بازگشت 160 کیلومتر اضافه تر راه رفتیم. نزدیک غروب بود که به باطومی رسیدیم.
برای من این شهر خیلی جالب بود، چرا که صدها بار نام آن را در سفرنامه های حج ایرانیان دیده بودم. ایرانیانی که از تفلیس تا باطومی را با قطار یا ماشنی یا فرغون! می آمدند و از آنجا با کشتی روانه استانبول و سپس جده یا ینبع می شدند. این خاطرات بسیار فراوان است. الان که این مطالب را می نویسم ساعت قریب دوازده شب است. شام خورده و آماده استراحت هستیم. شاید قریب سیصد صفحه مطلب در سفرنامه های حجی که چاپ کرده ام در باره تفلیس و باطومی هست. معمولا اشاره ای هم به طرابوزان یا سامسون دارند که الان در ترکیه قرار دارد و در ساحل دریای سیاه است. باطومی هم یک شهر ساحلی است و حالا تفریحگاه. راه ارتباطی گرجستان به دریای سیاه عمدتا همین بخش است.

امروز صبح، ساعتی کنار دریای سیاه قدم زدیم. این دریا را از طرف ترکیه در حاشیه استانبول دیده بودم، اما این بار از طرف باطومی هم دیدیم. همه اش به یاد حجاجی بودم که از اینجا به حج می رفتند. شهر باطومی، شهر ساحلی و توریستی است. طبعا بهتر از تفلیس و آبادتر از آن است. اینجا خودمختار است و گویا از زمانی که از طرف عثمانی به روسیه واگذار شده همین طور و با این شرط بوده است. نیمی آجار هستند که ترکی هم می دانند اما زبانشان گرجی است. اینها حنفی اند. البته نیم دیگر جمعیت باتومی گرجی هستند. شب را در هتلی اسکانمان دادند.
امروز یکشنبه صبح قدری اطراف قدم زدیم. ساعت دوازده به مرکز امور اسلامی گرجستان (اداره مسلمانان گرجستان) رفتیم. شیخ الاسلام سنی ها و شیخ الاسلام شیعه ها بود. (ساختار اداره مسلمانان گرجستان به این صورت است که یک شیخ الاسلام دارد که از شیعیان است و دو مفتی یکی مفتی شرق گرجستان که در تفلیس است و دیگری مفتی غرب گرجستان که در باتومی است. شیخ الاسلام آقای رامین ایگیدف از آذری ها و فارغ التحصیلان جامعه المصطفی است و مفتی شرق یاسین علی اف که از آذری ها و حنفی مذهب است و مفتی غرب بیگلار کاماشیدزه که از آجارها و حنفی مذهب است) ظاهرا متعلق به همین ناحیه هستند. قدری با حاج آقای شهرستانی در باره وحدت سنی و شیعه و مساله تروریسم صحبت شد. آقای شهرستانی از قول آقای سیستانی گفتند که سنی ها، نه اخواننا بلکه انفسنا هستند. بعد به مسجد جامع شهر رفتیم که نامش مسجد وسطی بود. از آنجا به هتل آمدیم. ساعت 2 ناهار بود که به اتفاق روحانیون سنی میل شد. الان هم آماده بازگشت از باطومی به تفلیس هستیم. خداوند به خیر بگذراند. راه طولانی و ماشین ها که با اسکورت ماشین پلیس هستند بسیار تند حرکت می کنند. تمام این راه یک باند دو طرفه دارد و در داخل جنگل مانند یا دست کم مناطق کاملا سبز است. بسیاری از خانه ها خالی و رها شده است. از جمیعت پنج میلیونی، تقریبا یک و نیم میلیون به اروپا و روسیه و تعدادی هم به جمهوری آذربایجان رفته اند.

ساعت چهار بعد از ظهر از باطومی حرکت کردیم و الان که ساعت نه است تازه رسیدیم. در راه از دوستان شنیدیم که سعودی قصد داشته اند شش مسجد در گرجستان بسازد که دولت اینجا بساط آنها را جمع کرده است. به جای آن سعی کرده به شیعه ها میدان بدهد. به هر حال با تجربه ای که از فعالیت های سعودی هست که هر کجا برسند تروریست تربیت می کنند، دولت حق دارد. دولت نمایندگانی از همه اقلیت ها به امریکا و جاهای دیگر فرستاده تا در باره حقوق اقلیت ها تحقیق کنند. در واقع گرجستان که می خواهد جزو اتحادیه اروپا شود سعی می کند در این زمینه استانداردهای بین المللی را رعایت کند. گفته می شود که گرجستان در این جهت موفق هم بوده است و طبق گزارش یک موسسه آمریکایی گرجستان جزء کشورهایی محسوب شده است که آزادی اقلیت های دینی را به خوبی تأمین می کند.
راهی که می آمدیم ترانزیت است و لذا نام تهران در تابلوهای بزرگی دیده می شد. در واقع این مسیر به تفلیس رسیده جایی به ارمنستان یا جمهوری آذربایجان و از آنجا به ایران می رود. تابلو نزدیک تفلیس نشان می داد که 1250 کیلومتر تا تهران مانده است.
امروز صبح دوشنبه اول صبحانه میل شد و بعد هم چند نفری همین اطراف زدیم. عاقبت به صورت دسته جمعی به دیدن کاردار سفارت عراق رفتیم. خیلی عادی و معمولی و برگشتیم. تقریبا می شود گفت که هیچ کاری انجام ندادیم. سفیر عراق اخیرا اخراج شده و گویا این به خاطر کارهای بد شهروندان عراقی در اینجا بوده است! عصری هم قرار است به دیدن شهردار تفلیس برویم. از دوستی که مسوول موسسه در اینجاست در باره شهردار پرسیدم. گفت نفر سوم در کشور است. به طور کلی شهرداری در گرجستان مقام بالایی است مخصوصا شهردار پایتخت که مقامی ویژه دارد.
عصری، دوستان رایزنی آمدند. شیخ الاسلام قبلی شیعیان هم که شیخ علی (معروف به مشهدی علی که نماینده الله شکور پاشازاده شیخ الاسلام اداره مسلمانان قفقاز بود و هنوزم هست ولی دولت گرجستان با تأسیس اداره مسلمانان گرجستان مدیریت امور مسلمانان را از اداره مسلمانان قفقاز جدا کرد) بود، آمد که چندین سال شیخ الاسلام بوده و حالا حدود پنج سال است که عوض شده است. ظاهرا او مرتبط با جمهوری آذربایجان است و الان هم نماینده الله شکور پاشازاده) است. سالهای 94 تا 97 در قم درس خوانده است. از یک محله شیعیان اینجا یاد شده، به نام پونی جالا (آذری ها سوغانلو می گویند) منطقه ای است که می گفتند تعدادی از جوانان شیعه جذب وهابیت شده اند. وهابی ها پول زیادی هزینه می کنند و به این طریق کسانی را جذب کرده اند. در مقابل شیعیان، هم فعال هستند. رایزن اینجا آقای کامرانی فرد است. قدری در باره کارهای ایرانشناسی صحبت شد. آقای برادزه را می شناختند و گفتند که مدتی قبل دو سه هفته ای به بهشهر رفته تا در باره گرجی های آنجا که زمان صفوی به آنجا کوچ داده شده اند، کنند. کتابی هم در باره روابط ادبی ایران و گرجستان پس از صفویه منتشر کرده اند.

با دوستان در باره خانه میرزا فتحعلی آخوند زاده صحبت شد. خانه ای از او مانده است که دولت آذربایجان آن را خریده و موزه کرده اما مدیریت آن را دست خانمی به نام لیلی علی یوا داده است. همین الان که می نوشتم نوه آن زن همین جا بود و الان دیدم. الان کارمند دولت است اما این چند روز که موسسه آل البیت مهمان داشت اینجا خدمت می کند. خانه مزبور نزدیک مسجد است و ایرانی ها در حوالی مشروطه اینجا بوده اند. از سنی ها کسانی به داعش پیوسته اند که آمار بین 30 تا 300 متفاوت نقل شده است. امشب سفیر را هم زیارت کردیم. آقای طالبی فر قریب سه سال است که اینجاست. کم بیش اوضاع را می شناخت. سعی کرد نشان دهد که این محیط را می شناسد. برای این مجلس مطالبی از گراهام فولر نقل کرد و گفت که بیشتر این مطالب را که در ستایش تشیع در مقابل تسنن است نقل می کند. از خانه ای یاد کرد که در شهر است و از سال 1905 سوگواری عاشورا در آن بوده است. در دوره کمونیستی هم سوگواری برقرار بوده اما معمولا به بهانه درگذشت شخصی این مراسم برگزار می شده است. فرصتی نشد آن را بیابیم.

امروز سه شنبه صبح برای یک ساعتی در کوچه ها و خیابان نزدیک قدم زدیم. یک کتابفروشی دیدیم. بنده دو کتاب خریدم. یکی در باره گرجستان که کتابی هنری دو زبانه بود. کتابی هم در باره باطومی قدیم که عالی بود. در مسیر، در کنار خیابان چند کتاب تبلیغی برای مسیحیت گذاشته بودند. یکی فارسی و در باره زندگی حضرت مسیح به نام بزرگترین انسان همه اعصار، و با حروفی زیبا و رنگی و البته جیبی بود.
ساعت یازده برای دیدن مدرسه رسول اکرم (ص) (نمایندگی جامعه المصطفی) وابسته به جامعة المصطفی به محله پوتی جولا رفتیم. گفتند منطقه شیعه نشین بوده اما تعدادی جوانها وهابی شده اند. نفوذ وهابیت در اینجا امری عادی شده است. البته تدین در میان سنی های اینجا عمدتا از چچن متاثر است که سابقه طولانی در این امر دارد. روستاهای اطراف مرز چچن، در اسلامیت محکم تر هستند. در آنجا روحانی مسوول مدرسه جناب قشمی چند دقیقه صحبت کرد. دقایقی هم آقای مهدوی راد سخن گفت. برگشتیم. غیر از مدرسه رسول اکرم، مدرسه فاطمه زهرا (س) (مدرسه رسول اکرم و حضرت زهرا در کنار هم و در همان منطقه پونی جالا مستقر است) و مدرسه امام رضا (ع) در منطقه مارنئولی Marneuli هست. جمعا 110 طلبه در اینجا هست. مدرسین هم همگی محلی هستند، کسانی که سابقا در قم و یا همین جا درس خوانده اند. عمده کار آنها یاددادن زبان فارسی است. در واقع رشته معارف اسلامی در دو مقطع کاردانی و کارشناسی است و در کنار آن آموزش زبان فارسی و گرجی نیز هست و طلبه هایی هم که در اینجا درس خوانده اند همه فارسی می دانند. کار رایزنی هم در اینجا عمدتا یاد دادن فارسی است.
سوال کردم گفتند در گرجستان حقوق یک کارگر 30 لاری و گوشت کیلویی 13 لاری که بسیار عالی است. مردم در مصرف انژری (به دلیل گرانی آن) صرفه جویی می کنند. عمده درآمد کشور از ترانزیت از ترکیه و روسیه و ارمنستان هم ماشین و هم انتقال انژری است. اشاره خواهم کرد که حقوق یک استاد با سابقه بیش از بیست سال، 250 دلار یعنی قریب 550 لاری است. (البته بعد از بازنشستگی)
عصر سه شنبه رایزن ما به محل موسسه آمد. ایشان گفت قبر قیس بن سعد در یک محله دوری در مارنوئیلی است. یعنی نیم ساعت راه خاکی باید رفت. جستجویی در منابع کردم. برخی از منابع نوشته اند که در مدینه درگذشته است. اما منابع دیگری از جمله تهذیب التهذیب (جلد 8 ص 396) از ابن حبان نقل کرده است که در سال 58 از دست معاویه گریخته به تفلیس آمده و آنجا درگذشته است. زرکلی هم در اعلام ج 6 ص 56) شرح حال وی را آورده و همین را گفته است. رئیس مجمع اهل بیت (ع) گرجستان شیخ راسم محمداف هم آمد. گفت در بچگی ما را به زیارت آنجا می بردند و می گفتند نماینده حضرت علی بوده و اسمش سلطان قیس بوده است. شیخ راسم گویا کتابی در باره اسلام در گرجستان می نویسد.
از یکی از دوستان در باره دید مردم گرجستان نسبت به ایران پرسیدم. ایشان گفت توده های مردم معمولا بدبین هستند و به خاطر مسائل دوره صفوی و بیشتر قاجاریه، به ایران بدبین هستند. اما نخبگان معتقدند که آمدن ایرانی ها سبب شده است تا سطح فرهنگ آنها نسبت به اقوام دیگر قوی تر باشد.
این نکته را هم یکی از دوستان گرجی داد که حدود بیست سال قبل حدود یک و نیم میلیون گرجی و آذری از این کشور رفتند. دلیل آن وضع اقتصادی بد اینجا بود. شمار زیادی از آذری ها به روسیه رفته اند و اکنون چند شهر در روسیه به طور کامل آذری های مهاجر گرجستان هستند گرجی ها به روسیه و اکراین و شمار بیشتری به یونان رفته اند. حالا جمعیت رسمی پنج میلیون است اما شاید از این کمتر می باشد. دوست دیگری گفت که تعداد کمتری از آذری ها به جمهوری آذربایجان رفته و بیشتر به روسیه رفته اند.
امشب حاج آقای شهرستانی و همراهان به ایران بازگشتند رفتند و ما فردا چهارشنبه تا جمعه خواهیم بود. پس از رفتن، نشست شبانه و دوستانه را داشتیم. دوستان خاطرات و اشعاری خواندند. آقای حاج سید ابوالقاسم دیباجی نماینده آیت الله سیستانی در کویت و جناب آقای شیخ محمدعلی موصلی هم که نماینده آقای سیستانی در مسکو هستند، حاضر بودند. سرگذشت اوائل انقلاب خودشان را گفتند. زمانی که در خوزستان بوده اند و به خاطر مسائلی به تهران برگشته و بعدها به کویت دعوت شده اند. تاکنون در مسجد جامع زین العابدین (ع) اقامت نماز دارند. بیشتر مشغول مباحث عرفانی هستند. شعر هم می گویند. پیش از انقلاب با بسیاری از علمای وقت محشور بوده اند. اخوی ایشان همراه با دو فرزندش همان اوائل انقلاب که در کمیته بودند با افتادن انفجاری به محل کارشان شهید شدند. الان خیابان شهید دیباجی به نام آنهاست. بعدا دو برادرشان هم در جنگ شهید شدند و حالا هم در خمینی شهر حسینیه شهدای دیباجی به همت ایشان ساخته شده است. از جمله با مرحوم عماد هم همسایگی و دوستی داشته اند. بیتی برای ایشان گفته اند: عالمی خوشتر از این نیست که من باشم و دوست/ این بهشتی است که در عالم امکان من است.

صبح چهارشنبه برای دیدن محله قدیمی شهر عازم شدیم. جایی که حمام عباسی قرار دارد. نشان آن یک سر دری است با معماری و کاشی کاری ایرانی. در بالای آن مسجد الجمعه یا همان مسجد دو محراب هست. در کنار رودخانه کر. اینجا آب گرم هست، جایی که اساسا تبلیس یا تفلیس در آنجا ساخته شده استن. حالا حمام های فراوانی که بیشتر حالت زیر زمینی دارند دیده می شوند. بخشی فعال است و بسیار گران که به صورت نمره خصوصی ارائه خدمات می کنند. چیزی مانند سر عین ما در اردبیل. کنار آن رودکی هست که آب آن به کر می ریزد. کنار این رودک، دیوارهای بسیار قدیمی دارد که گفتند مدتی قبل در تعمیر اینجا آشکار شده و به خاطر آنها کار متوقف شده است. سردر حمام عباسی هم در حال تعمیر بود. از کنار حمام ها و همان رودک، بالا رفتیم و از پشت مسجد بالای کوه رفتیم که خانه ها و مسجد هست. مسجد الجمعه نام آن بود، نامی که ایرانی ها برای مسجد جامع بکار می برند. برخی از قسمت ها بازسازی شده است. داخل شبستان، مسجد دو بخش می شد. سمت راست منبری ایرانی هست و سمت چپ که برای اهل سنت تدارک شده منبری شبیه منبرهای اهل سنت دارد که البته در ایران هم نمونه دارد. خاطرم هست قبلا از پانزده سال آقای برازده به من گفته بود که در تفلیس مسجدی هست که شیعه و سنی در آن هستند و حالا آن را می دیدم. بعد از آن از همان بالای مسجد، به سمت پارک برزگی که ورودیه هم داشت رفتیم. اینجا قبرستان بزرگی بوده که پارک شده است.. من و کسی که از موسسه همراه ما شده بود بود، به سمت کوه و برای رفتن و دین قبر میرزا فتحعلی آخوند زاده بالا رفتیم. در بین راه یک سنگ قبر دیدیم. یک جای دیگر هم یک دخمه مانند. در حال حاضر اینجا پارک بزرگی شده که گفته می شود از همه دنیا درختهایی به آنجا آورده شده است.
قدری در مسیرها گم شدیم تا عاقبت به قسمتی رسیدیم که به آخوندف معروف است. قبر میرزا فتحعلی آخونده زاده، با پسر و همسر و برادر و خواهر زنش و نیز میرزا صالح واضح و یکی دو سه نفر دیگر در یک مجموعه یک صد و پنجاه متری بود. کتیبه ای هم از طرف دولت آذربایجان بود که اینجا را درست کرده است. چند عکس گرفتم و برگشتم.
دوستان در مسجد الجمعه منتظر ما بودند. از آنجا قدم زنان پایین آمدیم. خانه های این مسیر که شیب زیادی به پایین دارد بسیار زیبا بود. در کنار خیابان اندکی جلوتر به موزه میرزا فتحعلی رفتیم. خانه وی را سالها قبل دولت آذربایجان خریده و زمانی که شوارد نادزه بوده اینجا افتتاح شده است. لیلی خانم، پیرزنی، مدیر آنجا بود. قدری وسائل شخصی میرزا فتحعلی و عکسهایی از وی بود. به علاوه اشیائی دیگر.
از آنجا بیرون آمده برای ناهار به یک رستوران ترکی رفتیم. پس از آن به هتل برگشتیم. من نماز خواندم و راهی دانشگاه تفلیس شدم. قبلا با آقای کامران فرد هماهنگ کرده بودم. ساعت سه بعد از ظهر مراسمی برای خیام داشتند که من وارد مجلس شدم. ضمنا مراسم بزرگداشت یک دانشمند ایرانشناس و مترجم گرجی هم بود. دقایق آخر را رسیدم.
در آنجا آقای برادزه که سالها قبل به مناسبت کارهای صفوی با ایشان آشنا بودم را ملاقات کردم. پس از ختم جلسه، قدری در باره دانشگاه تفلیس و بخش شرق شناسی و به خصوص ایران شناسی آن که بیشتر زبان فارسی ست صحبت کرد. خودش در انستیتوی علوم گرجستان کار می کند. همین طور در دانشگاه ایلیا.
همان لحظه خانمی آمد و کتابی قطور آورد که نامش گرجستان در منابع فارسی دوره قاجار بود. گفت که به مقدار زیادی از سفرنامه های چاپ شما استفاده کرده ام. ساعت پنج و نیم بود که به موسسه آل البیت برگشتم.
ساعت هفت و نیم دو نفر از دوستان اینجا آمدند و قدری در باره اوضاع گرجستان و مسائل آن صحبت کردیم. آنها هم موید این بودند که در اینجا سعی می شود معیارهای اتحادیه اروپا اجرا شود و حتی اگر بخشی از آنها حرف است اما شرایط خوب است. برخی از دوستان می گفتند که وضع امنیت در اینجا بسیار عالی است و بر اساس معیارهای جهانی، در امنیت، رتبه ششم را داراست. البته اینها قدری تبلیغی هم هست تا گرایش اروپایی گرجستان تثبیت شود. گفتند اینجا اصلا رشوه وجود ندارد در حالی در قدیم اوضاع بسیار خراب بوده است. در واقع، مانند برخی از کشورها رشوه را قانونی کرده اند. یعنی مرکزی ساخته اند. شما هر کار اداری دارید مراجعه می کنید. اگر دوست دارید زود انجام شود پول بیشتری می دهید اگر نه پول کمتر. کاری که حالا سفارت انگلیس هم کرده و برای ویزا قیمت های مختلف می خواهد دو روزه، یک هفته ای یا بیست روزه و امثال اینها. فکر می کنم باید برای اجرایی شدن آن در ایران هم فکر کرد تا ریشه رشوه که حالا یک مصیبت بزرگ شده کنده شده و قانونی شود.
کتابی را که موسسه آل البیت اینجا در باره وضع مسلمانان در میانه سالهای 1800 تا 1917 بر اساس اسناد آرشیو گرجستان چاپ کرده مرور می کردیم. فائق که اینجا در موسسه کار می کند گفت که من هم جزو گردآورندگان آن بودم. این کتاب که بالای 400 صفحه است حاوی اسنادی است که در اینجا در باره وضع مسلمانان آن دوره و مرکز تفلیس برای قفقاز در اداره امور مسلمانان در آن دوره دارد. در اینجا آژانس ادیان که همان آقای ضاضا معاون نخست وزیری است به تمام روحانیون شیعه و سنی حقوق می دهد. از 350 لاری تا 1500 هم پرداخت می شود. شهریه ای که ایران و عراق به طلبه ها می دهند 70 و 50 لاری است که در قبال آن چیزی نیست.

صبح پنج شنبه 30 اردیبهشت به مارنئولی Marneuli رفتیم. جایی که آن را پایتخت شیعه می نامند. شهر با روستاها جمعا قریب 175 هزار نفر جمعیت دارد! هفتاد و دو روستا دارد. خود شهر فکر می کنم حداکثر 30 تا 35 هزار باشد اما روستاهایی هست که گفتند بالا ده هزار جمعیت دارد. به جز دو سه روستای سنی که اینجا آنها را ترک و شیعیان را آذری می نامند (به گفته آقای فائق اگر درست فهمیده باشم)، یک روستای یونانی روسی هم دارد. باقی شیعه هستند. فاصله شهر تفلیس تا آنجا 32 کیلومتر و در سمت جنوب شرقی است.
مسجد امام حسین (ع) که توسط موسسه آل البتی (ع) تازگی یعنی شب سوم شعبان (سه چهار روز قبل) افتتاح شده که ابتدا آنجا رفتیم. مسجد امام حسین (ع) با همت و پیگیری دوست ما آقای دهسرخی و حمایت مالی حجت الاسلام شهرستانی درست شده است. یک مسجد دو طبقه، با یک درمانگاه که پشت آن قرار دارد. اسم آیت الله سیستانی هم در سقف درب ورودی با کاشی حک شده است. شیخ عزیز از روحانیون با سابقه آنجا که همراه ما بود، امام جماعت آنجاست و ظهر و شب نماز می شود. آقای دهسرخی توضیحاتی در باره آن بنا دادند. جمعا بالای 220 هزار دلار هزینه شده علاوه بر اجناسی که طی ده تریلی از ایران آورده شده است. کنار آن یک مسجد قدیمی هم هست که 150 سال پیشینه دارد البته نه ساختمان فعلی. قرار است این دو مجموعه به هم متصل شوند. پشت آن درمانگاه هم بخشی از تجهیزاتش آمده و نصب شده قرار دارد. قرار است درمانگاه دیگری هم ساخته شود.
منطقه مارنئولی کشاورزی و در تامین گوشت گرجستان نقش مهمی دارد. فقط یکی دو درصد زنان با حجاب هستند. در کل این منطقه هم سطح زندگی پایین و با جاهای دیگر گرجستان فرقی ندارد. ساختمان های ویران در راه و در شهرها زیاد است. ساختمانهای روسی هم که مثل آپارتمانهای مهر ماست، فراوان است. این شهر سه نماینده شیعه در مجلس دارد. البته معمولا گفته می شود که دولت از شیعیان و به طور کلی مسلمانان آمار دقیق جمعیت را نمی دهد. اینجا برای دولت هم مهم است. وقتی رئیس جمهور آذربایجان، به گرجستان بیاید به این شهر هم سر می زند. رئیس جمهور فعلی گرجستان هم عید فطر و قربان و نوروز را به این شهر می آید. حوزه امام رضا علیه السلام هم با قریب 27 طلبه در همین شهر است.
مسجد دیگر در مارنئولی مسجد امام علی (ع) است که آن هم زیبا و محل فعلی نماز جمعه است. آنجا هم نام آیت الله سیستانی به کاشی ها حک شده است. سه امام جمعه دارد که هر سه هفته نوبت یکی است. اینها از طرف رهبری ایران، معین شده اند. شیخ عزیز، شیخ راسم، و شیخ حاجی. در بسیاری از روستاها روحانیون شیعه برای اقامه نماز می روند.
اما جای مهمی که قرار بود ببینیم و دیدیم، محلی است که به عنوان سلطان قیس و محل دفن قیس بن سعد بن عباده میان افواه شهرت دارد. آنجا با فاصله بیست دقیقه راه از یک راه خاکی بیرون مارنوئلی است. روستای نزدیک آن صابر کندی است. البته محل قبر در وسط دشت با صابر کندی هم فاصله دارد. دشت همراه با تپه ماهورهایی اطراف آن است. بر بلندی یکی از تپه ماهورها، یک چهار دیواری هفتاد هشتاد متری هست. سه قبر کنار هم است که کسانی گویا علاقه مند بوده اند اینجا دفن شوند. تاریخ های 1225 تا 1230 روی سندی است که بالای آنها نصب شده است. اما یک دیوار بتونی که گفته می شود محل دفن قیس است. سنگی روی آن نیست و خاکی است. گفتند قبل از پنجاه سال سنگی روی ن بوده معلوم نیست چه شده است. برخی از منابع می گویند قیس بن سعد در مدینه درگذشته، اما پاره ای از منابع می گویند قیس بن سعد در تفلیس درگذشته است. ابن حبان نوشته است: قال ابن حبان يكنى ابا القاسم و كان على مقدمة علي يوم صفين ثم هرب من معاوية سنة (58) و سكن تفليس‏. و مات بها في ولاية عبد الملك بن مروان‏ (تهذیب التهذیب: 8/ 396). در هر حال این نکته شگفتی بود که آن نقل با این مطالب شفاهی و این اثر برجای مانده تاریخ با رمز سلطان قیس تطبیق کند. به نظرم می شود بنایی برای اتحاد شیعه و سنی ساخت. چون هم صحابی رسول (ص) است و هم شیعه مخلص. یک گوشه آن مزار باشد و باقی هم مسجد مثل مزارهایی که در قاهره است.
امروز پنج شنبه ناهار را مهمان رایزنی بودیم. آقا کامران فرد جناب حجت الاسلام قشمی را هم دعوت کرده بودند. یکی دو ساعتی آنجا بودیم و به محل اقامت برگشتیم. نزدیک مغرب بین ساعت هشت تا نه، به حمام آب گرم رفتیم. درجات مختلف دارد. ما درجه متوسط رفتیم. حدود سی پله پایین می رود. آنجا مسوولش، دکه ای دارد از آنجا از دربی داخل می شویم که اختصاصی می شود. حوضی دارد که آب گرم و البته قابل تحمل است. داخل آن بوی گوگرد می آید که خیلی خوشآیند نیست. امروز از رایزنی هم چندین کتاب گرجی فارسی به رسم هدیه دادند که یکی شاهنامه گرجی بود.

امروز صبح جمعه 31 اردیبهشت ساعت ده از محل اسکنانمان که موسسه آل البیت است، بیرون آمدیم. اینجا همه یا غالب مردم، تا ساعت ده خانه هستند. خواب بر همه چیز ترجیح دارد. دوستان ما که اینجا بودند متفق بودند که مردم قدری تنبل هستند. این همه زمین و آب، ولی گندم از خارج وارد می کنند. تفریح تابستانی هیچ گاه فراموش نمی شود. با این که قانون تصویب شد که ساعت نه کارها شروع شود، هیچ کس به آن عمل نکرد. حقیقت، فقر در عمق جان اینها هست. گفتم که بسیاری از خانه ها خالی و خرابه است و بیش از یک میلیون نفر از گرجستان به روسیه و جاهای دیگر رفته اند. گفته اند دو روستای آذری ( به نام طحله سفید و سیاه) تقریبا خالی از سکنه شده است. این دو روستا نزدیک محل جامعه المصطفی (ص) بود.
ما ساعت ده و نیم به پای تله کابین رسیدیم تا به بالای نارین قلعه (یا قلعه کوچک) برویم. این اسم مربوط به پس از حمله مغولان به تفلیس است و پیش از آن به نام شوریس تسیخه قلعه حسد نامیده می شده است) معلوم شد ساعت یازده، شروع به کار می کند. قدری گشتیم. آقای فائق توضیحاتی در باره اطراف داد. از اهمیت تونلی گفت که در کوه کنار رود کر زدند. زمانی که کار سنگین آن تمام شد، مهندسین گفتند اگر دو تونل وصل شود خانه های قدیمی بالای کوه از بین می رود. سازنده آن خودکشی کرد. اما بعدا معلوم شد این اتفاق نمی افتد و الان هم تونل ها در حال استفاده است. با تله کابین بالای کوه رفتیم. بخشی از نارین قلعه مانده است. مجسمه یک زن به نام تامارا (معروف به کارتولی ددا یعنی مادر گرجستان است) در روی کوه بسیار بلند هست که در یک دست شمشیر و در دست دیگر شراب دارد. مخاطبش دیگران هستند که اگر با صلح بیایند با شراب از آنها پذیرایی می شود و اگر با زور بیایند شمشیر مقابل آنهاست. گرجی ها درمیان قفقازی ها به غیرت مشهورند، اما تعداد جمعیت شان کم است. آخرین سرشماری سه میلیون و هفتصد و اندی است. مشکل اینها در تاریخ همین بوده که اندک بوده اند و معمولا مورد تهاجم قرار می گرفتند.
فائق از من پرسید که اینجا چه چیزی داشته که ایرانی ها یا عثمانی ها حمله می کردند. به او گفتم در درجه اول آنها می خواستند جهاد و غزا کنند و مسیحیان را مسلمان. بعد هم جزیه می گرفتند. بعد هم برده و کنیز برای همه مصارف. چرا نیایند؟
کار تله کابین از ایتالیایی است. همین طور قطاری که روی کوه دیگری می رود که یک رستوران بسیار بزرگ و شاهانه هست. متروی شهر هم 50 سال قبل توسط روسها زده شده است.
نارین قلعه محل حفاظت از انبارها و دارایی ها شاهان گرجستان بوده است. هر بار به آنها حمله می شده آنها بر فراز آن قلعه رفته راه ها را بر مهاجمان به قلعه می بستند. زیر آن هم تونل هایی به نقاط مختلف بوده است تا منابع مورد نیاز تامین شود. فائق می گفت یکی از آنها را من رفته ام .فائق همچنین گفت نزدیک این جا یک محلی به نام آل آپار هست که محل خرید و فروش ایرانی ها بوده است. حالا به آو لاباری (آولاباری البته در اصل آولابار است ولی گرجی ها آخر هر کلمه ای یاء اضافه می کنند مثلا برنج را برنجی می گویند) معروف است و گرجی ها اصل آن را نمی دانند چه بوده است.
در بخش قدیمی شهر، پایین قلعه و نزدیک رود کر، کوی سید آباد بوده که تعدادی سید در آن زندگی می کردند. الان اسم تغییر کرده اما یک رستوان به نام سید آباد هستند که من از تابلوی آن عکس گرفتم. یک آتشگا هم هست که محلی است که گویند آتشکده بوده و مربوط به پیش از اسلام است. من آن را ندیدم. از دور یک کلیسا با گنبد طلایی آشکار بود که بسیار بسیار بزرگ است (بزرگترین کلیسای گرجستان که در زمان شواردنازه ساخته شده است به نام سامِبا). فرصت دیدن دست نداد. فائق گفت که گنج های طلای مسیحیان اینجا آنجاست و گنبد هم کاملا از طلاست. متاسفانه رئیس آنها همین دو سه روز قبل در ساعت سه بعد از نیمه شب در جاده ای که از کنار رود کرد بوده حرکت می کرده که با راننده اش به آب افتاده و مرده است. تا امروز که نه از ماشین خبری بود و نه جنازه کشیش. این سه روز دایما آنجا ترافیک بود و همواره چند کشیش هم در کنار ماموران پلیس ایستاده بودند. نام آن کلیسا، کلیسای تثلیث است یا سه خدا.( در گویش محلی سامبا گفته می شود)
با دوستان بالای کوه و کنار قلعه رفتیم اما رفتن به قلعه قدری دشوار بود. من داخل قلعه رفتم و نقاطی از آن را دیدم. تقریبا تخریب شده و با بازسازی قدری از آن حفظ شده است. دوستان ما با تله کابین برگشتند اما من قلعه را دور زده و از سمت دیگر آن پایین آمدم که کنار رستوران سید آباد سردرآورده به آنان پیوستم.
بعد از آن به متسختا (Mtskheta) رفتیم. جایی که گفته می شود پایتخت قدیمی گرجستان بوده است. کلیسای ساوتی تسنخولی (ستون زنده) آنجاست که بسیار کهن است. کلیسای دیگری هم در فاصله پانصد متری آن بالای کوه است که به نام صومعه سامتاورو نامیده می شود.. می گفتند اینها با نوعی تله کابین قدیمی به هم وصل بوده است. داستانی هم داشتند که یک کشیش از بالا به پایین می آمده، چشمش به زن نامحرمی افتاده و پاره شده افتاده و دیگر بعد از آن از آن طناب استفاده نشده است! کوچه ورودی کلیسا محل فروش اجناس محلی و کارهای هنری بود که چشم نواز بودند.
داخل کلیسا سنگ قبرهای قدیمی بود. یک سنگی هم بود که گرجی و عربی روی آن چیزی نوشته شده بود. شاید اشاره به زنی که به آنها هم ظلم فراوان کرده و آنجا مرده و دفنش کرده اند. عربی درهم و برهمی داشت .عکس گرفتم.
برای ناهار به رستوران قره باغ که یک رستوران ترکی است رفتیم و مهمان جناب آقای قشمی بودیم که نماینده جامعه المصطفی در اینجاست. بعد از آن همراه ایشان و جناب آقای کامران فرد به باغ مجتهد رفتم. همان باغ مجتهد تبریزی به نام میرفتاح که کلید تبریز را تقدیم روسها کرد و مورد خشم عباس میرزا قرار گرفته به تفلیس آمد. این باغ را خرید یا به او هدیه دادند نمی دانم. بعدها در سال 1258 به تبریز برگشت و دو سال بعد گویا همانجا درگذشت. همان زمانها باغ تبدیل به پارک و حالا پارک با وسائل بازیهای کودکانه شده و قسمت انتهای آن ساختمانی قدیمی بود که داخلش را که نگاه کردم یک سالن بود و وسائل اضافی از هر نوع آنجا ریخته بود. گفتند شاید کارگاه بافندگی بوده است. آقای کامران فرد گفتند خانه مجتهد را خراب کرده و برخی از وسائل آن از جمله کاشی ها را در موزه ای در تفلیس گذاشته اند که ما زمانی آنجا نمایشگاهی هم داشتیم.
امروز روز آخر سفرمان بود. عصری قدری استراحت کرده ساعتی قبل از غروب در حاشیه دریاچه تفلیس، بنایی مسیحی ساخته اند که عبارت از مجسمه های حواریون و ستونهای بلندی بود که روی آنها داستانهای اناجیل حک شده بود. دلچسب نبود. برگشتیم. ساعت نه و نیم بود که عازم فرودگاه شدیم و به ایران برگشتیم. (با تشکر از آقای قشمی که متن را مرور و اصلاحات خوبی را در آن انجام دادند.)


منبع: خبرآنلاین
https://ccsi.ir//vdcirvaz.t1apw2bcct.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

عضويت در خبرنامه